دلم برات تنگ شده

  خوشا به حال من که هنوز در کنارم بیست ساله ای  به وقت عشق بازیِ معنی، هم آغوشی عاشقانه ای     از فریب کلام رقیبان چه ترس دارم من   که همچنان تو به گوشم سخنی شاعرانه ای     سی ساله ای و با رقیب گرفتار بازی روزگار  شادم که به کوی ما، جوان ترین ساقی میخانه ای      انگار که قرنی است ندیده ام روی همچو م دلم برات تنگ شده...

امروز، کنار آن دیگری دمیدی بر شمع سی سالگی

خوشا به حال من که هنوز در کنارم بیست ساله ای

+ به سلامتی تو، دمیدم بر خاکستر خاطرات بیست سالگی ات...

برچسب‌ها: خاطره باز دلم برات تنگ شده...

سال هاست که از این خانه رفته ای! و حالا دیگر انتظار هم فکر نامعقولی ست.

باید خیلی قبل تر! از این خانه ی نشسته کنار رودخانه قلبم، موزه می ساختم

موزه ای به نام تو و برای تو...

باید جاودانه شویم،

پیش از آنکه بی خانه شویم...

دلم برات تنگ شده...

چگونه فراموش کردی من را؟

- شاید یک صبح بعد از شبی بارانی که بیدار شدی از خواب، با چشم هایی که دیگر تر نبود نگاه کردی به سینه ات، قلبت را ندیدی و ندیدی من را...؟ فهمیدی که قلبت را جا گذاشتی دیشب پیش دیگری، دیگری که من نبودم...

این گلایه نیست! این سوال بی جواب من است...

برچسب‌ها: خاطره باز دلم برات تنگ شده...

 مرد که باشی تنهایی... محکومی به تنهایی، محکومی به سکوت... سنگرت سکوت است تا مبادا برملا شوی...و شبها سحرآمیزند برای ارتعاش نای های خشکیده از سکوت...ولی افسوس که جادوی شب با طلوع اولین بارقه های آفتاب باطل میشود... و نیستی بشنوی این ارتعاشات عاشقانه را...جادو که باطل شود من می شوم همان مرد همیشگی... دلم برات تنگ شده...

 

عاشق که شدی قلبت را بی سپر، بی دفاع می گذاری روی سینه ات و روبروی معشوق می ایستی...

بی دفاع که شدی ... فقط خدا کند که خدا به دادت برسد

دلم برات تنگ شده...

من درک می کنم تو را...باید می رفتی... باید کاری می کردم مراقبت از تو... پس یک لحظه به خاطر تو تصمیم گرفتم؛ تصمیمی که برای تو همیشه سخت بود نمیدانم چرا بی اختیار یاد داستان خواهر موسی افتادم ... من به تو افتخار می کنم دختری با موهای کمرکش و با هزاران شاخه گل با تو وداع... قلب من خانه توست + شنبه بیست دلم برات تنگ شده...

 

کاش می دونستم الان چکار می کنی !...

نگران

و

دلتنگتم

دلم برات تنگ شده...